19 روز. آستانه تحملم همینقدر بود!
حالا دیگر نه لاشخوری هست که زل بزند توی چشمم و فکرم را بخواند و نه قورباغهی بزرگی که بخواهد آن زبان چسبناکش را پرت کند به طرفم (و من هم از ترس اینکه میخواهد مرا بخورد هی جاخالی بدهم و بپرم این طرف و آن طرف – شاید فکر میکند من غذای رژیمی هستم، و با خوردن من کوچکتر خواهد شد!)
البته نه اینکه لاشخور و قورباغه وجود نداشته باشند، هستند، ولی حساب کار دستشان آمده و دیگر این طرفها پیدایشان نمیشود.
بعد از این اتفاقات تصمیم گرفتم دستی به سر و روی این وبلاگ بکشم. یک توت فرنگی (که تازه و جوان است) گذاشتم آن بالا تا هم دلم آب بیفتد و هم یک تناسبی با روزگار جوانی داشته باشد. آن لوگوی خندان (که کمی هم ترسناک بود) به آلبوم خاطرات پیوست و جایش را به لوگوی فعلی داد که نه قهقهه میزند و نه ترسناک است. بعضی از لوازم غیر ضروری هم دادم نمکی برد.
همه چیز تغییر کرد جز آن اینترنتی که میخواستم اینترنت شود. در این مورد هم اخیرا یاد گرفتم که در هیچ شرایطی استعفای خودم را اعلام نکنم و با قدرت و پررویی تمام راهم را ادامه دهم.
3 پاسخ
سلام عرض شد 🙂
البته که قالب قشنگ شده و احتیاج به تعریف من نیست، پس من میرم سر اصل مطلب؛ همین که خوشم اومد که مثل مرد تونستی ۱۹ روز طاقت بیاری، ای کاش میشد یه دکمه گذاشت روی آدم که هر وقت میزدیش به اینترنت و اینا بیمیل میشد و به هر چه دلش میخواست با میل. البته ای کاش!
میگم چطوری تونستی اینا رو دور کنی از خودت و حساب رو برسونی به دستشون؟ من یکی که دارم زجر میکشم از وجود اینها و اینهاهایی دیگر هم.
خلاصه که خوش آمدی 🙂
پاسخ:
سلام.
بله دیگه 19 روز حبس البته هواخوری هم داشت بعضی وقتا با دایل آپ میومدم
کاشکی یه دکمه ای هم بود میزدی گودر آدم خونده و صفر می شد. ایمیلا رو جواب میداد، مطلب میذاشت رو وبلاگ، کامنتا رو جواب میداد و …
اینارو نشستم جلوشون، فیس تو فیس و چش تو چش، همینطوری که نیگام میکردن یه کله زدم تو دماغشون
سلام!
حاشیه نوشتت هم خیلی قشنگه خیلی دوست داشتم:)
۱۹ روز!!!
تبریک میگم!
پاسخ:
سلام.
ممنون
احسنت واقعا بابت این اراده.(حرف قبلیما پس گرفتم)
من اگه بتونم فقط 19 ساعت پا روی نفسم بذارم و نیام نت کلا خدا را شکر میکنم چه برسه به 19 روز!!!
خوشحالم که بی خیال این لاشخوره!! شدید.
پاسخ:
ممنون
باید سعی کنم این اراده پایدار باشه
دیگه لاشخور بی لاشخور.