دو سه هفته
پادگان تقريبا برام جا افتاده و روال كارها دستم اومده. افتادم گردان بهداري، اونجا نامه مينويسم و كاراي دفتري ميكنم. روزها زودتر از اون چيزي
پادگان تقريبا برام جا افتاده و روال كارها دستم اومده. افتادم گردان بهداري، اونجا نامه مينويسم و كاراي دفتري ميكنم. روزها زودتر از اون چيزي
گفتم ميرم سربازي از درس و امتحان راحت مي شم. فردا امتحان داريم. امروز هم مثل چي (همون حيوون معروف كه اينطور مواقع مثال ميزنن)
یادمه کلاس چهارم ابتدایی که بودم، یه بار از دست ناظممون ناجور کتک خوردم. خودم نفهمیدم که چی شد و برای چی منو زد؟ سرمو
یه شب میخواستن میزان آمادگی ما رو بسنجن. ساعت یک نصف شب اومدن تو آسایشگاه و با داد و فریاد همه رو بیدار کردن. اما
امروز ساعت هشت و نیم صبح رسیدم خونه، به تلافی روزهای قبل بعد از صبحونه سه لیوان چایی خوردم! یه لیوان چای شیرین، یه لیوان