رسیدم خونه
امروز ساعت هشت و نیم صبح رسیدم خونه، به تلافی روزهای قبل بعد از صبحونه سه لیوان چایی خوردم! یه لیوان چای شیرین، یه لیوان
امروز ساعت هشت و نیم صبح رسیدم خونه، به تلافی روزهای قبل بعد از صبحونه سه لیوان چایی خوردم! یه لیوان چای شیرین، یه لیوان
چوب خط به خط سوم رسیده. همه روزها شبیه هم شده: کلاس و مرخصی یا کلاس و نگهبانی. به همه چیز فکر می کنم جز
امروز عصر مرخصی گرفتم اومدم شهر ببینیم چه خبره. می خواستم برم پارک آزادی که نزدیک پادگان هم هست. جلوی پارک یه کافی نت دیدم،
خب آموزشی تموم شد. دیروز بعد از حدود دو ساعت خبردار ایستادن، رژه رفتیم و با 01 خداحافظی کردیم. برگههای تقسیم به یگانهای جدید رو
یکی هست تو یگانمون غول مرحله آخر شایعه است. نصف شایعه هایی که تو مرکز میپیچه زیر سر این آدمه (اینم از اون آمارا بود!).
یه نامردی هم بود که سر صف یه حرفی زد، افسر آموزش گفت هرکی بود خودش بیاد بیرون، جرات نکرد بره بیرون، یه گروهان صد
میگن شانس یه بار در خونه آدمو میزنه. ولی مثل اینکه در مورد من تو ماهی که گذشت، خودش کلید داشته و میومده تو. تو
یه شب از خواب بلند میشی و خودت رو تو مکانی غیر از خونه (و یا هر جایی که قبلا بودی) پیدا می کنی، با
اون قدیما تلویزیون یه کارتونی نشون میداد، دو تا زنبور بودن به اسم نیکو و نیکی(؟) هر سری که برنامهشون شروع میشد میومدن میگفتن «ما