نگفتم …؟
بی خود نبود که احساس بدی داشتم. وقتی برای تصفیه حساب رفته بودم دانشگاه، کارم که تموم شد تعجب کردم که چرا کارت دانشجویی رو
بی خود نبود که احساس بدی داشتم. وقتی برای تصفیه حساب رفته بودم دانشگاه، کارم که تموم شد تعجب کردم که چرا کارت دانشجویی رو
گرفتن دفترچه و پر کردن فرمها و تکمیل مدارک. از اونی که فکر می کردم سخت تره، احتمالا یک هفته طول بکشه! این هم از
چقدر بی حوصله ام این روزها. هر قدر هم که تلاش می کنم خودم رو سرگرم کارای مختلف کنم، ولی باز یه چیزی توی این
امروز شبکه چهار یه برنامه در مورد ترس از عنکبوتها پخش میکرد با نام «همسایههای طبیعی». یه گروه بودن که به مردم آموزش میدادن چطور
خب… عملیات انتقال وبلاگ که موفقیت آمیز بود و همه مطالب و نظرات هم منتقل شدند اینجا. این روزها در حال کسب تجربه جدیدی هستم
بالاخره با اینترنت همراه خداحافظی کردم و مجبور شدم به یک adsl با ترافیک محدود ماهانه تن بدهم. البته یک ماه پیش اینترنت همراه بدون
امشب میرم شاهرود تا نسخه فارغ التحصیلی رو بپیچم. از اونجایی که تو این چند وقت تقریبا هرجایی می رفتم یه جای کار می لنگیده،
امروز با هزار زور و زحمت یه برنامه با حجم بالا دانلود کردم. مثل همیشه برنامه رو تو یه فولدر از حالت فشرده بیرون آوردم