سال 86 بود که به سرم زد برم عضو انجمن علمی دانشکده بشم. انتخابات انجمن برگزار شد و اول به عنوان عضو موقت انتخاب شدم و بعد که یکی از بچه ها انصراف داد، من هم شدم عضو دائم (که ای کاش نمیشدم).
یکی دو ماه به همین منوال گذشت تا روزهای امتحانات رسید. یه شب که داشتم معادلات میخوندم، دبیر انجمن (که الان دیگه رفیق صمیمی شدیم) اومدم گفت: «مجید بیا بریم میخوایم طرح بنویسیم برای سال بعد بودجه بگیریم واسه انجمن . تا فردا باید طرحا رو تحویل بدیم.» منم که علاقه خاصی به بودجه و این چیزا دارم ، معادلات رو بی خیال شدم و دو نفری رفتیم برنامه بریزیم برای سال بعد.
هیچ کدوممون تا حالا برنامه بودجه ننوشته بودیم، نمی دونستیم چی باید بنویسیم چی ننویسیم. فقط اینو فهمیده بودیم که کل هزینه طرحا نباید زیاد بشه و برنامه ها باید واقعی باشن. چون دبیر فعلی میگفت پارسال دبیر سابق فلان تومن بودجه درخواست داده (در سطح تیم ملی) و یک میلیونش بیشتر تصویب نشده. خلاصه شروع کردیم به نوشتن و از جلسه معارفه ورودیهای جدید گرفته تا دهه ریاضیات و همایش بزرگداشت خیام همه هزینههای ریز رو درشت رو لیست کردیم، مثلا هزینه خرید فلان قدر کیک و ساندیس، فلان تومن.
حدود سه چهار ساعتی با طرحا و هزینه ها سروکله زدیم تا تموم شد. صبحش هم رفتیم طرحها رو پرینت گرفتیم تحویل دادیم. بعدشم که رفتم گند زدم به امتحان معادلات (با نمره نه و نیم افتادم ). ولی حداقل کارمون بی نتیجه نموند و اکثر بودجه تصویب شد.
الان که می بینم چیزی به اسم بودجه دو دوازدهم وجود داره، با خودم میگم کاشکی ما هم می گفتیم فعلا برای دو ماه بودجه بهمون بدن طرحا رو زمین نمونه :D، بعد طرح کامل رو تصویب کنن، که حداقل چند ساعت بیشتر معادلات می خوندم :|.
پی نوشت:
برنامه بودجهمون فکر کنم بیست صفحه بیشتر نشد (کشتیم خودمونو). کل بودجه درخواستیمون هم سه میلیون تومن شد فکر کنم. (خیلی خفن بود مثلا :))
2 پاسخ
منم یه دفه معادلات رو با ۸.۵ افتادم :دی
میگم شما هم تو بودجه بخور بخور داشتین؟! :سوت
بریز بپاش بود ولی بخور بخور نه 😀
مدارکشم موجوده!