دیروز یکی از پیجای فیس بوک عکس بالا رو گذاشته بود. عکس جلدِ خاطره انگیزترین کتابی که تا حالا داشتم.
داستان از این قرار بود که یه نفر مرغ حسنی رو میدزده و حسنی هم در تعقیب دزد از چندتا از شهرهای ایران میگذره تا سرانجام مرغش رو پس میگیره.
تو یکی از صفحههای کتاب عکس یه کلوچه کشیده بودن (یادم نیست سوغات کدوم شهر بود)، این عکس چنان تاثیری روی من گذاشت که تا مدتها به کلوچهها با توجه به اون امتیاز میدادم. کلوچههای زنجبیلی دستپخت مادربزرگم بالاترین امتیاز رو داشتن.
این عکسه خیلی نوستالژیک بود! حالمو عوض کرد. (اسمایلی آدمی که شوری در دل دارد)
پی نوشــــــت:
اسم بچههه دقیقا یادم نیست. مثل همیشه حتما حسنی بوده.