یه شب میخواستن میزان آمادگی ما رو بسنجن. ساعت یک نصف شب اومدن تو آسایشگاه و با داد و فریاد همه رو بیدار کردن. اما نگهبان آسایشگاه که فهمیده بود قضیه چیه قبلش ما رو بیدار کرد و گفت آماده باشید. ما هم بیدار موندیم و هر کسی هم که خواب بود بیدار کردیم و منتظر موندیم تا بیان بیدارمون کنن. وقتی اومدن و بیدار باش زدن، همه سریع از تختا اومدیم پایین. البته یه کمی هم فیلم بازی کردیم که مثلا شوکه شدیم و از این حرفا…
اون شب میدونستیم که حساسیتها زیاد شده و یه اتفاقاتی قراره بیفته، ولی هیچ کس انتظار خشم شب رو نداشت.
شبی بود به یاد موندنی، البته بعضی ها هم خوششون نیومد از این حرکت.
3 پاسخ
میدونی پیر شدم، و گرنه میشد صحنهسازی کرد اون فیلمبازی شما برای ضایعنشدن رو :دی
تصور کن، یکی داره دور اتاق میگرده بعد میزنه تو سر خودش که وای چی شد! چی شد! هر دفه هم جلو مافوق میرسه مرتب وایمسه و پا میچسبونه و بعد دوباره ادامه میده ((:
مجید در حالت کلی انصافا این سربازی هیچ فایدهای هم داشته تا حالا برات؟
😀
یکی از فایده هاش اینه که رفتیم شیراز رو دیدیم 🙂 بعد فهمیدم اینکه میگن هوای بهار شیراز آدمو مست و ملنگ میکنه راسته، فکر کن همه سیخ وایسادن برای مراسم صبحگاه، نسیم خنک صبح، گرمی ملایم آفتاب، گل و بلبل و … ، طوطی و گنجشک و قناری هم روبروت تو ارتفاع کم دارن پرواز می کنن 🙂
بعد یه چیز دیگه هم اینکه چند وقتیه که سایتای خبری رو دنبال نمی کنم، اعصابم راحته! :دی
خوبیاش تا الان همینا بوده 🙂