یه شب از خواب بلند میشی و خودت رو تو مکانی غیر از خونه (و یا هر جایی که قبلا بودی) پیدا می کنی، با خودت میگی: «من اینجا چی کار میکنم؟ چرا باید اینجا باشم و …». بعد فکر میکنی به روزها و ماههایی که مجبوری تو همین محیط بگذرونی و یک سری کارها رو انجام بدی. تو همین فکرها و نگرانی ها هستی که دوباره خوابت میبره. هر روز و هر شب این فکرها تو سرته، نمیتونی بهشون فکر نکنی.
ماه اول گذشت، خدا رو شکر دوره آموزشی ما مصادف شده با عید نوروز و حدود 10 روز مرخصی نصیبمون شد. آخر هفته هم به شرط اینکه پست نگهبانی نداشته باشیم، میشه مرخصی گرفت. اتفاق بدی که تو این یک ماه افتاد، شروع درد زانوهام بود که از 12 اسفند شروع شده و هنوز هم خوب نشده. الان تقریبا مثل پنگوئن راه میرم.امیدوارم تو این مرخصی ها خوب بشه.
اتفاقات خوب یکی اینکه با افراد مختلف از شهرها و فرهنگهای مختلفی آشنا شدم، دوم همین مرخصی ده روزه وسط دوره آموزشی بود و مهمتر از همه کلاسهایی بود که تحت عنوان «معارف جنگ» برگزار میشد و اطلاعات و تجربیات خوبی در مورد جنگ تحمیلی و نقش ارتش در اختیار ما قرار میگرفت.
خلاصه اینکه یک ماه گذشت…
فعلا که دارم خودمو با اینترنت خفه می کنم تا بعد برسم به کارای دیگه 🙂