یادمه کلاس چهارم ابتدایی که بودم، یه بار از دست ناظممون ناجور کتک خوردم. خودم نفهمیدم که چی شد و برای چی منو زد؟
سرمو گذاشته بودم رو میز که خبر دادن آقای سادات (ناظم مهربان :)) داره میاد. تا سرمو برداشتم دیدم چندتا از بچه ها زل زدن بهم. یکی گفت این چه قیافهای؟ چرا خودتو اینجوری کردی؟ تا بیام این حرفها و اون زل زدنها رو تحلیل کنم و بفهمم قضیه چیه، آقای ناظم وارد کلاس شده بود و داشت اسم بدها رو که مبصر روی تخته نوشته بود میخوند. همهی بدها که رفتن بیرون، گشتی تو کلاس زد که دو سه تا بد هم خودش سوا کنه! تا رسید به من چشماشو گرد کرد و گفت این چه وضعیه واسه خودت درست کردی؟ پاشو برو بیرون ببینم…
تو یه صف به خط شده بودیم. آقای ناظم نصیحت میکرد، خط و نشون میکشید و یکی یکی به حساب ما رسیدگی میکرد! نوبت من شد. پرسید اینا چیه رو صورتت؟ چرا اینجوری کردی؟ تا بیام جواب بدم، دیدم زیر مشت و لگدش گرفتار شدم. بعد از اینکه حسابی از خجالتم در اومد گفت برو دست و صورتت رو بشو. خیلی دوست داشتم بدونم صورتم چه شکلی شده بود که باعث شد کتک بخورم. اما متاسفانه آینهای در کار نبود. شاید اون لحظه که سرمو گذاشته بودم روی میز چیزی روی صورتم نقش بسته بود. نمیدونم…
با کتکی که اون روز خوردم، حدس میزنم صورتم این شکلی بوده!
2 پاسخ
بابا مردم قدیم آدرس وبشون میدادن به رفیقاشون…چه دوره زمونه ای شده هااااا : )))
به به !! آقا مصطفي گل!
اونقدر وبلاگ عوض كردم كه خودمم نفهميدم چي شد 😀
اين دفعه كه برگشتم حتما بايد بيامن ببينمت. خيلي دلم برات تنگ شده.