هر کسی بخواهد می ماند، نخواهد میرود…
بچهتر که بودم، وقتی مهمان می آمد، مانند یک گربه جلویشان قِل میخوردم و تمام شیرین کارهایی که بلد بودم انجام میدادم تا بیشتر بمانند.
بچهتر که بودم، وقتی مهمان می آمد، مانند یک گربه جلویشان قِل میخوردم و تمام شیرین کارهایی که بلد بودم انجام میدادم تا بیشتر بمانند.
من هیچوقت از گم شدن نترسیدم، من از پیدا نشدن میترسم! بچه که بودم، برای اینکه بفهمم کیا دوستم دارن میرفتم یه گوشه قایم میشدم
یه وقتایی نیاز داری با یکی حرف بزنی، نه موضوع حرفات برات مهمه و نه آدمش، فقط دوست داری یه نفر حرفات رو بشنوه، وقتی
مادر بزرگ می گفت حرف سرد، مِهر گرم رو از بین می بره. راست می گفت، حرف سرد حتی وسط چله تابستان هم لرزه می
یک ماه پیش نقل مکان کردم به خونهی جدید، با پسرداییم احسان یه خونه شصت متری اجاره کردیم. نسبت به قبل به محل کارم نزدیکتره
یه ماهه که با ساسان یکی از همخونهایهام یه رژیم غذایی فشرده رو شروع کردیم. البته فشردگیش دست خودمونه. برنامه اینه که فقط شام نمیخوریم.
تا حالا شده از یه دوست یا آشنایی مدت زیادی خبر نداشته باشید، بعد یه مدت دیگه روتون نمیشه ببینیدش؟ الان من نسبت به این
گاهی وقتا که از خیلی چیزا خستهم، دوست دارم مترو یا ماشینی که توش نشستم، هیچوقت نایسته. همیشه در حال حرکت باشه و به مقصدش
قبلا حتی حواسم به این هم بود که تو آرشیو وبلاگ یک ماه خالی نمونه. شده چرت و پرتی مینوشتم که همهی ماهها تو آرشیو