خوشم
این روزا هیچی خوشحالم نمی کنه، اگرم خوشم الکی خوشم. چقدر خبرای خوبی میشنوم این روزا. ولی غریبه شدم با اطرافم. مثل کشاورزی که تو
این روزا هیچی خوشحالم نمی کنه، اگرم خوشم الکی خوشم. چقدر خبرای خوبی میشنوم این روزا. ولی غریبه شدم با اطرافم. مثل کشاورزی که تو
امشب هم از اون شباییه که خوابم نمی بره. کامپیوتر رو روشن کردم و رفتم تو فیس بوک و گوگل، هیچ کس نیست جز یه
کارت پایان خدمت بالاخره اومد در خونه! یعنی آوردنش. یه کاغذ هم تو پاکت همراهش بود، روش نوشته «لطفا در حفظ و نگهداری کارت کوشا
منم زبون درازی می کردم گاهی وقتا. می گفتم به تو هم میگن زندگی آخه؟ اونم یه آینه درمی آورد می گرفت جلو می گفت
یکی هم بود چند روز پیش می گفت: پسرم با توکل بر خدا و تکیه بر همین یارانه ای که میگیری ازدواج کن. بچه منم
دیشب همه مطالب وبلاگم رو که از فروردین 90 شروع به نوشتن کردم می خوندم. در کل قبل اینکه برم سربازی اوضاع و احوالم بهتر
امروز کارا خوب پیش رفت، ببینیم تا چهارشنبه چی پیش میاد. احساس می کنم 7 روز آینده پرمشغلهترین هفت روز عمرم رو خواهم داشت که
امشب قرار بود عروسی باشیم. مادربزرگ داماد فوت کرد. امروز مراسم سومش بود. هنوز هم همه مات و مبهوت بودن. هر کی عروس و داماد