چندتا لطیفه
چند ماه پیش یه کتاب از لطیفههای عمران صلاحی خوندم. لطیفههای جالبی داره. اگر خوشتون اومد و خواستید لطیفههای بیشتری از عمران صلاحی بخونید اینجا کلیک کنید. تبعیض احمدرضا
چند ماه پیش یه کتاب از لطیفههای عمران صلاحی خوندم. لطیفههای جالبی داره. اگر خوشتون اومد و خواستید لطیفههای بیشتری از عمران صلاحی بخونید اینجا کلیک کنید. تبعیض احمدرضا
من هم دارم سعی می کنم خرخره این لاشخور را بگیرم و خفه اش کنم. ممکن است مدتی کمتر این دور و اطراف پیدایم شود،
از آنجایی که ما دغدغه خدمت به مردم و مملکت را داریم و برای تغییر آمده ایم و از این حرفها، به محض اینکه شنیدیم کار
ما آدمها به طرز مسخرهای داریم با دروغهامون زندگی میکنیم. بعضیها میترسن از اینکه دروغشون برملا بشه، ولی عدهای اصلا عین خیالشون نیست، فقط دروغ
یه نفر میاد کل زندگی آدمو به گند میکشه، با یه پارچ اسید، با یه چاقو یا با هر کوفت و زهرمار دیگهای. چطور میشه
به ایمیلی که هم اکنون به دستم رسید توجه کنید: گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و
روزی سلطان محمود گرسنه بود و غذایی خواست. از آنجا که مهیا کردن غذاهای دیگر، طول میکشید، فوراً بورانی بادمجان آماده کردند و آوردند. سلطان
چطور مرشد عرفان شدید؟ یک روز کنار خیابان نشسته بودم و فکر می کردم چه کنم. مردی از راه رسید و جلوی من ایستاد. خواستم
از خدا می خوام هیچ وقت پیر نشم، اگرم شدم بچه های خوبی داشته باشم، اگرم نداشتم، دوست دارم قبل از اینکه زمین گیر و